هرگاه رویای همیشگی چشمانش تجسمی شفاف تر از زلال باران به من هدیه می دهد، از خانه اش سر به بیابان میگذارم و باران مشت هایم سیلابی بر دشت سینه ام راه میاندازد تا نگیرد آن قلبی که با خودت بردی و دیگر برای من آن قلب سابق نشد که نشد که نشد. میکوبم گره ی مشتهایم را بر روی این دل تا از قدرت طپنده ی آن قفسه ی سینه ام را نشکند و از میان استخوانهای شکسته ی سینه ام ، قلبی ریش ریش از فراقت، بیرون نزند. از خانه بیرون می آیم و زمزمه میکنم بیتی را که روزگاران ره آورد سینه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آقای خرید لیوان کاغذی اختصاصی-چاپ لیوان تبلیغاتی شعبانی خاص پاشایی-هواداران مرتضی پاشایی هر کتاب، فرصت یک زندگی تازه کسب درآمد اینترنتی هنر آبی تحصیل در ترکیه خبرگزاری اشکنان پرس